و کسانی که کافر شدن وآیات خدا را تکذیب کردن اهل دوزخ اند.
ای اهل ایمان!
نعمت خدا را بر خود یاد کنید زمانی که گروهی قصد کردند
که( برای نابودیتان )به شما شبیخون زنند،
ولی خدا توطئه ی آنان را از شما بازداشت.واز خدا پروا کنید و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند.
سوره مبارکه مائده-آیات 10و11
گل نرگس آبروی دو عالم
نگاهت کی می رود زخیالم
جمالت جلوه الله
بیا جانا طی کنیم شب هجران
بیا مهدی با ترنم باران
سحاب رحمت الله
تو را جان قامت خم زهرا
توراجان اشک چون یم مولا
مرانی از درت مرا
اباصالح ای امام غریبم
تمام دردم، تو هستی طبیبم
تورو جان مادرت زهرا
نگاهم کن من فدای نگاهت
صدایم کن من فدای صدایت
حلالم کن ای چکیده ی احمد
سلاله عصمت،تک سوار غریب
تهیه شده توسط محمدحسین کریمی کلاس اول دبیرستان
سوره روم ، آیه ی ۱۸ :
وله الحمد فی السماوات والارض وعشیا وحین تظهرون
سپاس اوراست در آسمانها و زمین ، به هنگام شب و به هنگامی که به
نیمروز می رسید .
اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید واگر بدی کنید به خود بدی کرده اید،
سوره مبارکه اسراء آیه 7
همین الان برو قرآن رو باز کن وصفحه ی۲۵۶،آیه ی ۶تا ۸سوره ابراهیم(ع) را بخون.
تر جمه اش را هم حتما بخون.
اگر دوست داشتی نظرتو بهم بگو.باهات کار دارم.
محمدرضا
و هنگامی که به فرشتگان گفتیم :
برای آدم سجده وخضوع کنید،
همگی سجده کردند جز شیطان،
که سر باز زد وتکبر ورزید و(به خاطر تکبر ونافرمانی )از کافران شد.
سوره مبارکه بقره آیه 34 - التماس دعا
مردی رسید که با سبد نور از بهشت
نوری که شهد وشربت وسیب وانار شد
پس بر تن کویر و در انبوه تشنگان
شهدی چکاند و خاک کویر، آبشار شد
از سیب و از انار به هر جاهلی خوراند
علمش شکفت وعالم دهر ودیار شد
بر سستی فلاسفه و هرچه که حکیم
دستی کشید وسستیشان آشکار شد
در دشت علم ،هرچه غزال رمنده بود
با تیر آسمانی فکرش، شکار شد
مردی که چشمش آئینه ی کائنات بود
چشمی که هر که دید ،دلش بی قرار شد
شعر از مهدی زارعی
دعای مطالعه
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهُمَ اخرِجنی مِن ظُلُماتِ الوَهم
و اکرِمنی بِنورِ الفَهم
اللهمِ افتَح علینا اَبوابَ رَحمَتِک
و انشُر علینا خَزائِنَ عُلومِک
برحمتک یا ارحم الراحمین
دیر کرده بود.
هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی آمد.نگرانش شدند و رفتند دنبالش.
توی کوچه باریکی پیداش کردند.دیدند روی زمین نشسته، بچه ای را سوار کولش کرده و
برایش نقش شتر را بازی میکند.
-ازشما بعید است نماز دیر شد!
رو به بچه کرد وگفت:شترت را با چند گردو عوض میکنی؟
وبچه چیزی گفت.
گفت بروید گردو بیاورید ومرا بخرید.
کودک می خندید وپیامبر هم.