پیام قرآن

یادداشت بچه های کانون فرهنگی هنری حضرت فاطمه الزهرا(س)قم

پیام قرآن

یادداشت بچه های کانون فرهنگی هنری حضرت فاطمه الزهرا(س)قم

آرام شده بود..........

موج شدیدی تمام دریا را فرا گرفته بود. جمعیت نگران شدند. یکی گفت «نکند همین‌جا بمانیم و به جده نرسیم... خدایا ممکن است! رحم کن!» دیگری با چهره‌ای گرفته گفت‌ »باید کاری کرد» و بلند شد. کشتی تکان‌های شدیدی می‌خورد و مدام به سمت چپ ‌و راست تاب برمی‌داشت. مرد،1 چند بار زمین خورد و بلند شد تا توانست نفس‌نفس‌زنان خودش را به ناخدای مسیحی کشتی برساند. ناخدا تا او را دید با دست به پیشانی‌اش اشاره کرد و به مرد فهماند که مهر می‌خواهد. مرد با تعجب به ناخدا نگاه کرد. دست در جیبش برد و مهر تربت را بیرون آورد. خواست به طرف ناخدا بگیرد که او به دریا اشاره کرد. مرد، لحظه‌ای مهر را بوسید و سپس آن را به دریا انداخت.

کشتی مثل لحظه اول خود، آرام به راهش ادامه داد. جمعیت همه با تعجب به دریا نگاه کردند. آرام شده بود. هیچ موجی نداشت. طوفانی هم در کار نبود. ناخدا اما متعجب نبود. رو به مردم کرد و گفت: چندین بار وقتی در حال غرق شدن بودیم، این کار را انجام داده‌ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد